امان از غفلت

امان از لحظه ی غفلت که شاهدم هستی... یا صاحب الزمان (عج)

امان از غفلت

امان از لحظه ی غفلت که شاهدم هستی... یا صاحب الزمان (عج)

  • ۱
  • ۰

پرده اول:


زائران وقتی که معمولا به مشهد می روند

دست کم یک سر به « بازار رضا» هم می زنند

در عبور از حجره ها، شاگردهای خوش زبان -

با زبانی چرب آنها را صدا هم می زنند


چهره های حجره داران قدیمی پر ز نور

بس که با شمس الشموس اینجا مجاور بوده اند!

خوش به حال تاجران منصف بازار  که –

در تمام طول عمر خویش زائر بوده اند


بس که اینجا زائران جنس تبرک می خرند

هیچ دکانی نمی ماند دمی بی مشتری

غالباً زن ها به دنبال زرشک و زعفران

مردها هم در پی تسبیح یا انگشتری


بانوان باردار و مادران شیرده

در تکاپوی لباس کودک و نوزادی اند

نامزدهای جوان اینجا به قصد میمنت

در پی رخت عروس و حلقه ی دامادی اند


«یا علی» و «یا حسین» و «یا رضا» ، «یا فاطمه»

نیست دیواری در اینجا خالی از این نام ها

عکس دست حضرت عباس هم حک گشته است

با خطوطی غیر کوفی در تمام جام ها !


پنجه ی نورانی اش انگار می گوید : بایست!

ناگهان مثل مسافر پلک هایم می پرد !

جسم من را می گذارد توی بازار رضا ؛

روح من را سمت یک بازار دیگر می برد ...


پرده دوم:


شهرتی دارد میان شهرها بازار شام

چونکه هر جنسی بخواهی زود پیدا می شود

ساعتی از صبح وقتی بگذرد سوداگران

می رسند از راه و در بازار غوغا می شود


تاجران حجره دارش در تمام طول سال

جنس خود را با بهایی خوب سودا می کنند

نیمه ی ماه محرم کاسبان دوره گرد

شور و حالی تازه در بازار  برپا می کنند


یک نفر دارد زره! کسبش ولی بی رونق است !

مشتری دارد مگر ؟! - از بس بزرگ است این زره-

یک نفر گفت این زره را از کجا آورده ای؟!!!!

جز تن یک مرد از هر کس بزرگ است این زره!


یک زره دارد از آن کوچکتر اما روی آن

جای سنگ و نیزه و شمشیر و خنجر با هم است!!

-بعضی از تجار هم با هم شراکت می کنند-

پس در اینجا غرفه ی عباس و اکبر با هم است!


گوشواره می فروشد یک نفر اینجا ، ولی-

بر سر این مسأله با مالخرها لج شده:

چونکه که گفتند از زر ناب است جنست؛ منتها –

از فشار محکمی آویزگاهش کج شده !


یک نفر هم آن طرف با غارت خلخالها

یک بساط کوچک و پرسود برپا کرده است

میخورد سوگند و می گوید که با دست خودش

یک یک از پای زنان کافران وا کرده است !!!


مشتری با صاحب عمامه دارد گفتگو !

: جنس تو دزدی ست! چون یک گوشه اش از خون تر است!

مطمئنم قبلاً آن را جای دیگر دیده ام !

.

.

.

یادم آمد! این خود عمامه ی پیغمبر است !


یک نفر فریاد می زد : جنس من حراجی است!

های مردم یک عبای پاره دارم ! می خرید ؟!

یک نفر سمت زن آبستنی رو کرد و گفت :

توی این بازار من گهواره دارم !!! می خرید ؟!


-مشتری میگفت با سوداگر زین و یراق

چرم تو عالی ست ! اما سطح زینش خونی است

-مشتری از صاحب انگشتری دارد سؤال :

اینکه انگشتر چرا دور نگینش خونی است ؟!؟!


رخت دامادی خریدن سنت ماه حرام -

نیست اما کاسبی اصرار دائم می کند!

.

.

.

هر کجا که رخت دامادی ببینم ناگهان –

قلب من هم یاد اکبر ، یاد قاسم می کند!


پرده سوم :

 

-کربلا در چند فرسخ آن طرف تر ؛

                                           همچنان -

جسم شاه عرش روی خاکْ بی پیراهن است!

.

.

.

-با صدای تاجری یک باره می آیم به خود :

این توقف های بیجا مانع کسب من است!


روی گوشت دست بگذاری اگر در همهمه

بین غوغای خریداران صدای زینب است!

اینگه ویران گشته است این روزها بازار شام

بی گمان تأثیر سوز ناله های زینب است!!!


گر به بازار رضا افتاد راهت باز هم

چشمهایت را ببند و چشم دل را باز کن

مرغ دل را پر بده از طوس سمت کربلا

از درون طی طریقی با دلت آغاز کن!


میکند پژواک در گوشم صدایی آشنا :

هرکه از خود بگذارد حتما خدایی می شود

در غریبی و قداست بی بدیل اند این دو شهر

هرکسی که «مشهدی» شد ، «کربلایی» می شود


شاعر: حاج اصغر عظیمی مهر

  • ۹۳/۰۸/۱۱
  • واو . میم

نظرات (۲)

سلام
شعر بسیار زیبایی بود

پاسخ:
سلام
  • سایه طوبی
  • شعرهای برادر اصغر عظیمی مهر همیشه جذاب و با احساس بوده است .

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی