اینجاست قلب فکه ...
کانال کمیل و کانال حنظله
عطش همه را هلاک کرده بود
همه را
جز شهدا را ...
فدای لب تشنه ات، ای پسر فاطمه (سلام الله علیها)
اینجاست قلب فکه ...
کانال کمیل و کانال حنظله
عطش همه را هلاک کرده بود
همه را
جز شهدا را ...
فدای لب تشنه ات، ای پسر فاطمه (سلام الله علیها)
مرتضی: چی میخوای مسلمم؟
مسلم: دلتنگ رفتنم.
مرتضی: مسلم دلش رو تو مشت حسین گذاشت و رفت کوفه. دیگه دلی نداشت که تو غربت کوفه بگیره یا تنگ بشه. اگر مسلمی چرا تسلیم نیستی؟ اگر دلدادی چرا بی دل نیستی؟
مسلم: دلم گرفته مرتضی. دلم گرفته. این همه چراغ، توی این شهر، هیچکدوم چشمامو روشن نمیکنه. این همه چشم توی این شهر، مرتضی، هیچکدوم دلمو گرم نمیکنه.
مرتضی اینجا همه میدون که زنده بمونن. هیچکس نمیدوه که زندگی کنه. این شهر همه اش شده زمین. دیگه آسمونی نداره این شهر. من دلم آسمون میخواد مرتضی. آسمون.
مرتضی: وقتی دلت آسمون داشته باشه چه تو چاه کنعان باشی چه تو زندان هارون، آسمون آبی بالا سرته.
مسلم: آخه از کجا این آسمونو پیدا کنم مرتضی؟
مرتضی: فقط چشماتو باز کن، تا آسمون چشمای صاحبتو بالا سرت ببینی. زمین و آسمون از چشمای اون نور میگیرن پسر.
چشماتو رو خودت ببند مسلم. ببند...
پرده اول:
زائران وقتی که معمولا به مشهد می روند
دست کم یک سر به « بازار رضا» هم می زنند
در عبور از حجره ها، شاگردهای خوش زبان -
با زبانی چرب آنها را صدا هم می زنند
چهره های حجره داران قدیمی پر ز نور
بس که با شمس الشموس اینجا مجاور بوده اند!
خوش به حال تاجران منصف بازار که –
در تمام طول عمر خویش زائر بوده اند
بس که اینجا زائران جنس تبرک می خرند
هیچ دکانی نمی ماند دمی بی مشتری
غالباً زن ها به دنبال زرشک و زعفران
مردها هم در پی تسبیح یا انگشتری
بانوان باردار و مادران شیرده
در تکاپوی لباس کودک و نوزادی اند
نامزدهای جوان اینجا به قصد میمنت
در پی رخت عروس و حلقه ی دامادی اند
«یا علی» و «یا حسین» و «یا رضا» ، «یا فاطمه»
نیست دیواری در اینجا خالی از این نام ها
عکس دست حضرت عباس هم حک گشته است
با خطوطی غیر کوفی در تمام جام ها !
پنجه ی نورانی اش انگار می گوید : بایست!
ناگهان مثل مسافر پلک هایم می پرد !
جسم من را می گذارد توی بازار رضا ؛
روح من را سمت یک بازار دیگر می برد ...
به نام دوست
به خاطر پاسداشت و حمایت از سِرورهای داخلی به بلاگ کوچ نمودیم.
یا علی مدد